دوست دارم بشی زائرنجف
سلام عزیز مامان الان چندروزکه میخوام بیام برات بنویسم اما هرروز یه چیزی میشه امشب تصمیم گرفتم هرطور شده حتی مختصر برات بنویسم .ا مروز عموجونو زن عمو ودختر عمواومدن خونمون .کلی ناز و عشوه ریختی دل من باهر کدوم از دلبریات غنج میرفت .موقع رفتن من از عموجون خواستم توی گوشت اذان بگه اخه من این عموکوچیکه رو خیلی قبول دارم عموجون هم منو شوکه کرد وگفت بریم پیش اقای علم الهدی .خلاصه ساعت 10 شب همگی راه افتادیم به سمت خونه اقای علم الهدی .بنده خداشب قبل از طواف برگشته بودو کلی هم خسته بود اما به احترام حرف عموجون خواسته ماروبا کمال میل انجام داد وتوگوش تو اذان و اقامه گفت .کاش میدونستی موقعی که اقای علم الهدی به اشهدان علی و...
نویسنده :
مامی
0:58